سفارش تبلیغ
صبا ویژن
همه یاران سفر کردند و رفتند / خدایا نوبتم پس کــی می آید ...
هروقت دیدی تنها شدی بدون خدا همه رو بیرون کرده تا خودت باشی و خودش ...
درباره ما

دست از طلب بر ندارم تا کام من برآید یا تن رسد به جانان و یا جان ز تن برآید
نویسندگان
لینک های ویژه
پیوندهای روزانه
لوگوی وب
بوی شهادت
دیگر امکانات
مطالب اخیر وبگاه

شهید مجید مقدادی‌

           

مادر پس از خبر دار شدن از مجروحیت شدید مجید، سراسیمه عازم تهران می شود تا در محل بیمارستان امام حسین (ع) بر سر بالین فرزند شوریده حالش حاضر شود و برای آخرین بار نو گل پرپرش را زیارت نموده و با او از درد دلهای ناگفته و ناشنیده سخن گوید اما وقتی بر سر بالین مجید می رسد با کمال تأسف پیکری را می بیند که در زیر آوار زخم و ترکش و گلوله همچون غنچه ای خاموش بی حرکت، انتظار وصل جانان را می کشد. آری مجید فلج شده بود و خود نمی دانست و اگر از او درباره جراحتهای عمیقش می پرسیدند اظهار بی اطلاعی می کرد. او فقط احساس می نمود که از ناحیه پا زخمی شده است و شلمچه تکه کلومش بود.

ادامه مطلب...


نویسنده تخریبچی در شنبه 87/12/10 | نظر

 

 

یکی از روزهای تابستان سال 73 بود. آفتاب داغ و سوزان می رفت تا پشت ارتفاع 143 فکه غروب کند. یک هفته ای می شد که هرچه می گشتیم، هیچ شهیدی پیدا نمی کردیم. خیلی کلافه بودیم. سید میرطاهری که دیگر خیلی شاکی بود، فریاد زد: «خدایا دیگر به گلویمان رسیده این چه وضعش است؟ دیگر به خرخره مان رسیده... دست از سرمان بردار غلط کردیم».

اینجا بود که سید متوجه شد باید عیبی در خودمان باشد. روکرد به نیروها و فریاد زد: «آقایون... کی حمام واجب بوده و نرفته؟» یک استعارت این جوری بکار می برد. خب ما هفته ای یک بار می رفتیم دو کوهه برای حمام. سید ادامه داد: «هرکس که نرفته حمام، حجب و حیا نداشته باشد. این مسئله داره به کار ضربه می زند...».

ادامه مطلب...


نویسنده تخریبچی در شنبه 87/12/10 | نظر

 شهید سیدهاشم‌ حسینی

شب جمعه بود که مراسم چهلم شهید در روستا برگزار می شد و ما داخل مسجد نشسته بودیم و دعای کمیل می خواندیم فردی خبر آورد که در مزار شهدا نوری دیده می شود. به خانة خالة شهید که مشرف به مزار شهدا است رفتیم. دیدیم سه تا نور از سمت، مزار شهدا بلند شده است که یک نور به اول قبرستان و یک نور به آخر قبرستان و یک نور در جای خودش ثابت مانده است. کم کم آن سه نور به نزدیک هم آمدند و در کنار قبرستان به هم پیوستند درست همانند نور چراغ گنبد حضرت رضا (ع) روستا را بقدری روشن کرده بود که یک نفر اگر سوزنی را گم می کرد می توانست پیدا کند. اینها به هوا پرتاب می شد. سه تا، شش تا می شد و زمانیکه به زمین می آمد باز سه نور می شد، عدهای تعجب کرده بودند و تا فاصله چند متری نور رفته بودند و جرأت نکردند به آن نزدیک شوند و زنها هم گریه می کردند و گریه زنها باعث شده که نور کم نور شده و به قبور شهدا برگشت و اینجا فهمیدیم که راه شهدا، راه انبیاء بوده است انقلاب ما یک انقلاب واقعی و انقلابی است که انشاءالله بدست آقا امام زمان سپرده خواهد شد.

گوینده :علی حسینی      

 




نویسنده تخریبچی در شنبه 87/12/10 | نظر

طراحی و کدنویسی قالب : علیرضاحقیقت - ثامن تم

Web Template By : Samentheme.ir

آرشیو مطالب
پیوندهای وبگاه
برچسب‌ها
طراح قالب
ثامن تم